انسان حیوان نیست!
در مقدمه به این مطلب اشاره کردیم که امروز کمتر کسی پیدا می شود که نقدی بر آموزش و پرورش نداشته باشد. اما آنچه اهمیت دارد این است که عموما علیرغم انتقاد ها، اصول و سیاست های اساسی آموزش و پرورش را به عنوان پایه های آموزش پذیرفته اند و آن ها را نقد ناپذیر می دانند. در ادامه به این اصول و سیاست ها می پردازیم. نوشته ای که شاید ادامه دار و طولانی شود اما نیاز است که یک بار برگردیم و مسیر آمده را نگاه کنیم و آنچه است را با آنچه باید باشد مقایسه کنیم .
پیش فرض ها
بگذارید این بحث را از اصل آن شروع کنم. اینکه چرا مدارس ما اینگونه اند؟ چرا چینش کلاس های ما این گونه است؟ یک چهار دیواری که نیمکت های آن رو به معلم است چه معنایی دارد؟ آیا به واقع کودک نمی فهمد؟ چه کسی گفته معلم باید بچه ها را آدم کند؟ چه کسی گفته که معلم تنها مرجع یادگیری است؟ چه کسی به ما این حق را داده که فکر کنیم بچه ای خوب است و بچه ای دیگر بد و تنبل؟ آیا واقعا آدم ها به دو دسته ی باهوش و کودن تقسیم می شوند؟ آیا اگر بچه ای فحش داد روحی خبیث دارد؟ و بچه ای که آرام و حرف گوش کن است انسان شریفی است؟ آیا اگر کودکی مطلبی را یاد نمی گیرد مرض دارد؟خنگ است؟ تنبل است؟ چرا کودک یک مساله را انقدر باید تمرین و تکرار کند تا بنا به تصور ما آن را یاد بگیرد؟ آیا واقعا این اتفاقات که در مدرسه می افتد معنای آموزش دارد؟ و بچه ها به این وسیله یادگیری خواهند داشت؟
و هزار سوال دیگر که همه ی اینها یعنی اینکه این مبانی چیده شده که ما به آنها به عنوان یک اصل ثابت شده نگاه می کنیم از کجا آمده؟ و چه کسی گفته که از اساس اینها درست است؟ در این متن می خواهیم درباره همین سوال های ساده داد و بی داد کنیم و ببینیم با همین اصول اولیه ی به نظر ساده چه بلایی سر کودکان آورده ایم.
اصل مطلب
از بین همه سوال های درهم و برهمی که پرسیدم بگذارید یک سوال را دوباره بیاورم جلوی چشمتان سوالی که بی معناتر از سایر سوال ها به نظر می آید” آیا معلم باید بچه ها را آدم کند؟” این سوال شاید خنده دار و کمی طنازانه به نظر برسد ولی باورتان می شود که مهمترین و جدی ترین مساله بررسی همین سوال است؟ اگر باورتان نمی شود ادامه متن را بخوانید تا باورتان شود و بجای خنده به تامل وا داشته شوید!!!
این پیش فرض ها از کجا آمده؟
شیوه ی مدارس رایج ما شیوه ی رفتارگرایی است، شیوه ای که مدت ها مدارس جهان را تحت تاثیر خود داشته و هنوز هم دارد.(البته که شدت و ضعف آن متفاوت است). اگر بخواهم خیلی ساده بدون پرداخت به جزییات و پیچیدگی های فلسفی مکاتب آموزشی، رفتار گرایی را برایتان شرح بدهم باید بگویم که رفتار گرایی به ما می آموزد که ما چگونه کودکانمان را آدم کنیم( به همین سادگی؟) رفتارگرایی خاصه در بحث آموزش، شیوه ای است که کاری به ذهن و درون انسان ندارد و مبنا را بر رفتار کودک قرار می دهد.کودک رفتاری از خود بروز می دهد و بزرگترها بر اساس اهرم هایی که دارند سعی در تثبیت یا از بین بردن آن رفتار می کنند. راحتتان کنم! این شیوه بیشتر از اینکه انسانی باشد حیوانی است (هرچند دانشمندان تلاش کرده اند انسانیش را هم عرضه کنند).
دانشمندان در ابتدای امر روی حیواناتی مانند سگ و موش و … آزمایش هایی کردند و دیدند چه خوب! بوسیله ی اهرم هایی مثل جایزه و تنبیه می توان کاری کرد که حیوان، همان رفتاری را انجام دهد که ما توقع داریم! مثلا حیوان را گرسنه نگه می داریم و زنگی را می گذاریم و حیوان یاد می گیرد وقتی زنگ را بزند به او غذا می دهند! کم کم رفتار مطلوب را (که زنگ زدن است) انجام می دهد. یا مثلا اگر موش گرسنه اهرمی را فشار داد در قبال آن جایزه ای دریافت می کند . و این گونه می شود که حیوان یاد می گیرد و اینگونه کم کم تربیت می شود. و این یعنی تربیت! خلاصه اینکه طی مراحل، آرام آرم حیوان را وادار می کنیم که کاری که ما می خواهیم و فکر می کنیم درست است را انجام دهد. این شیوه کم کم به همین وسیله و با همین اصول ساده ی شرطی کردن ادامه و گسترش پیدا کرد و مبنایی شد بر شیوه های آموزشی مدارس، مدارس رفتارگرا!
مدارس خودمان!
اجازه بدهید به مدارس خودمان برگردیم، اتفاقاتی که گفتم به نظرتان آشنا نیامد؟ کودک قرار است رفتاری که بزرگترها تصور می کنند درست است را انجام دهد(مثل موش و یا سگ و یا…)اساسا در این شیوه مساله اصلی رفتار کودک است، رفتار صحیح و رفتار غلط بدون توجه به منشا آن (مثلا حفظ کردن شعر کار خوبی است، پس کودک در قبال حفظ کردن، نمره ی خوب می گیرد! جایزه می گیرد و تشویق می شود) و یا مثلا در قبال فحش دادن (که کار زشتی است) تنبیه می شود، از نمره ی انضباطش کم می شود،تهدید می شود،تحقیر می شود و … و به این ترتیب کم کم یاد می گیرد که رفتار های خوب را در خودش تقویت کند و رفتار های بد را کم و کم تر کند!!!. دقت که می کنید می بینید قصه همان است با این تفاوت که کودک به سیرک برده نمی شود و …(هرچند نمایش ها و مشق ها، امتحان ها و… خیلی هم با سیرک تفاوتی ندارد.).
تربیت!
یادم نمی آید چه کسی و کجا نقل می کرد که یکی از متفکرین رفتارگرایی که نامش را بخاطر نمی آورم ادعا می کند که شما چهار یا پنج دانش آموز را انتخاب کنید و چهار یا پنج شغل را هم نام ببرید. هرکدام را خواستید به همان شغل می رسانم!! (کاری می کنم همان بشود که می خواهید). مثلا تصور کنید که تصمیم می گیریم که کودک شماره یک مثلا پزشک شود! کودک شماره دو چوپان! و مثلا کودک شماره سه دزد! می بینید؟ به همین سادگی و همین قدر انسانی! حالا کودک چه می خواهد؟ یا چه استعدادی دارد؟ علایق او چیست؟ چه تجربه هایی را پشت سر گذاشته است؟ چه اهمیتی دارد ؟
خلاصه اینکه: با این شیوه بوسیله ی “تقویت کننده های رفتاری” مثل “جایزه” و “خاموش کننده های رفتاری” مثل “تنبیه”، کم کم کودک را آنچنان که می خواهید تربیت می کنید.
نتیجه!
حالا وقتی این شیوه ی نگرشی را به آموزش تعمیم می دهیم و می خواهیم بر اساس این نوع نگرش مدرسه ای را اداره کنیم و کودکان را تربیت کنیم! نتایجی خواهد داشت شبیه آنچه که در مدارسمان شاهد آن هستیم. نتایجی که در آینده به آنها خواهیم پرداخت.
با این حساب کودک، استعداد،فردیت و … نقشی در تربیت و آموزش ندارد تصور کنید نجاری را که چوب های یکسان را دریافت می کند و صندلی های یکسان می سازد. در این شیوه قرار است بچه ها صندلی باشند چون بزرگترها تصور می کنند صندلی بودن خوب است و وای به حال کودکی که بخواهد یا تصور کند می تواند پنجره باشد و یا …