ادبیات – هدف و اهمیت ادبیات-

در نوشته ی پیش از این اشاره کردیم که برای شناخت اهمیت ادبیات باید اهداف ادبیات را شناخت.  همچنین در نقد هدف گذاری های مراکز آموزشی خصوصا آموزش و پروش صحبت کردیم . و به این نتیجه رسیدیم که متاسفانه در عموم مراکز آموزشی، ادبیات را بستری برای آموزش می دانند و تلاش می کنند بواسطه ی متونی که انتخاب می کنند موارد مختلف( از قبیل اخلاق، دانش و …) را به کودک آموزش دهند این سوء تفاهم در هدفگذاری تنها مختص آموزش و پرورش نیست. در نهادهای مختلف که حتی ادعای رویکردهای نوین آموزش را دارند نیز این اشتباه  دیده می شود.  به عنوان مثال در مراکزی که مثلا رویکرد اجتماعی و نقاد دارند  کتاب هایی مثل ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را می خوانند و در نقد آن به گفت و گو می نشینند کتابی که با همه احترامی که برای صمد بهرنگی قائلیم نه ادبیات است و نه کودک اما به وفور به این کتاب مراجعه می شود چون مضمون کتاب نقدی است اجتماعی و …

به نوشته ی خودمان برگردیم پس اگر آموزش، هدف ادبیات نیست پس ادبیات چیست و به چه کار می آید؟

بستر ادبیات زبان است و بنا به تعریفی  ادبیات را وجهه ی هنری زبان بیان می کنند. پس در ابتدا برای درک ادبیات باید  تکلیفمان را با زبان روشن کنیم . همان طور که پیش از این نیز اشاره کردیم زبان یکی از حیاتی ترین و پیچیده ترین مقولات زندگی انسان است که بدیهی بودن آن  اهمیت آن را تحت تاثیر قرار داده است. در مورد زبان و موضوعات پیرامون آن بسیار نوشته و بسیار گفته شده است. در چیستی زبان، نحوه ی فراگیری زبان، تفاوت زبان انسان و حیوانات، جایگاه زبان در ذهن انسان و …

یکی از مهمترین موضوعاتی که در مورد زبان باید به آن اشاره کرد موضوع زبان و تفکر است. شاید در باور عمومی ما زبان ابزار و وسیله ای برای ارتباط  است و شاید به همین دلیل است که زبان و ادبیات وسیله و ابزاری برای آموزش تصور می شود. در مورد اهمیت زبان از ابعاد مختلف می توان گفت، موضوع زبان و جایگاه آن در تفکر یکی از جذاب ترین موضوعات فلسفه ی زبان و زبانشناسی است که بسیار پیرامون آن بحث و گفت و گو وجود دارد. محمد رضا باطنی در کتاب زبان و تفکر خود در مورد قدمت این بحث می نویسد: (افلاطون معتقد بود که هنگام تفکر، روح انسان  با خودش حرف می زند. واتسون از پیشگامان مکتب رفتارگرایی در روانشناسی این مطلب را به نحو دیگر بیان کرده است. او معتقد است که تفکر چیزی نیست جز سخن گفتن که بصورت حرکات خفیف در اندام های صوتی در آمده است. بعبارت دیگر تفکر همان سخن گفتن است که وازده شده و بصورت حرکات یا انقباض هایی خفیف در اندام های صوتی نمودار می شود.)

ارتباط بین زبان و تفکر در بیان فیلسوفان و متفکران به شیوه های مختلفی مورد بحث قرار گرفته است که در همه ی این مباحث می توان به اهمیت نقش زبان در تفکر پی برد. در  مقاله ی ” بازاندیشی نسبیت زبانی با رویکرد شناختی” نوشته ی ابراهیم بدخشان و حسن آزموده این چنین به بخش دیگر روند تاریخی زبان و تفکر اشاره می شود:( هردر اظهار داشت که زبان و اندیشه از یکدیگر جدایی ناپذیرند؛  زبان، هم ابزار اندیشه آدمی است و هم محتوا ی {ظر ف} آن و هم صورت آ ن. هِردر بنای نظر خود را بر این فرض نهاده بود که زبان و اندیشه هر دو منشأی مشترک دارند و به موازات هم پیشرفت کرده اند، همچنین با هم از مراحل مختلف و متوالی رشد و کمال گذشته اند. هومبولت این رأی و نظر هِردر را که می گوید فکر و زبان دوشادوش هم تحول می یابند را، گامی پیشتر برده و می آورد که: گفتار و سخن هر ملّت، روح آن ملّت است، و روح آن ملت گفتار و سخن است)
بنا نداریم به تاریخ زبانشناسی و دیدگاه های مختلف زبان شناسی بپردازیم. اما باید گفت که بحث های مختلفی در  این زمینه وجود دارد،از مباحثی که زبان را همان تفکر می داند و … و در ادامه مقالات و پژوهش هایی که  در رد این مدعا  بیان شده و مثال هایی را می آورند که نشان می دهد  تفکر الزاما مساوی با زبان نیست.(هرچند این گروه نیز قائل به اهمیت و نقش زبان در تفکر هستند.)
گذشته از روند مباحث زبان و تفکر  آن چیزی که در همه مباحث مطرح است اهمیت زبان و نقش آن در تفکر است. بصورت عام و بدون مطالعه شاید تصور این گونه باشد: که ما فکر می کنیم و این فکر بواسطه ی زبان انتقال پیدا می کند اما با کمی تامل می توان پی برد که اصولا تفکر وابستگی زیادی به زبان، کلمات و جملات دارد. برای روشن شدن بحث باید اشاره کرد که انسان بواسطه ی کلمات و اسامی است که به اشیا حتی فکر می کند و ذهن از یک جایی به بعد کلمات را جایگزین اشیا می کند. وقتی ما از میز حرف می زنیم با کلمه و اسم میز است که مواجهیم نه یک وسیله ی چهارپایه ی خاصی که در ذهن هر فرد متفاوت است . این موضوع آنقدر پررنگ است که می توان گفت ذهن ما اشیا یا موردی را که برای آن کلمه ای نداریم تا حدودی نادیده می گیرد. مثال رایجی در زبانشناسی می زنند که قابل توجه است. ما برای برف فقط یک کلمه در زبانمان داریم و به هر بارش سرد سفید رنگ (با شرایط خاص را ) برف می گوییم. اما ساکنان قطب برای هر بارش در هر فصل و موقعیت کلمه ی متفاوتی دارند. پس ساکنان قطب موجودیت مختلفی برای برف های مختلف دارند و می توانند به شیوه های مختلف به برف فکر کنند اما ما فقط با یک وجود و با یک کلمه آن هم برف مواجهیم . همین مثال را برای عرب های صحرا نشین و کلمه ی شتر نیز می زنند. این مثال ها درباره ی موجودات و اشیایی است که وجود بیرونی دارند. است حالا تصور کنید موجوداتی مثل ققنوس و یا سیمرغ را که اساسا وجودشان بواسطه ی زبان شکل گرفته ولی ما برای آنها حضور و وجود قائلیم . دیگر از تعابیر ترکیبی و انتزاعی تری مثل محبت، نفرت، احساس تعلق، ایجاد و … بگذریم . با این اوصاف این فرضیه که همه ی تفکر را مساوی با زبان بدانیم رد شده است و برای این رد مثال هایی زده می شود.
محمد رضا باطنی در مقاله ی رابطه ی زبان و تفکر، اهمیت زبان را در دو مقوله بیان می کند  اول: اینکه اساسا راه ابراز تفکر انسان زبان است و ما جز زبان راه دیگری برای بیان تفکر نداریم .ایشان اشاره می کند که اگر بخواهید به تفکر و احساسات کسی دست پیدا کنید حتی اگر مغز او را بشکافید بی فایده است تنها راه دست یابی به افکار بیان و گفتار است. درمورد این نکته باید گفت که هرچند به نظر ساده و بدیهی می آید اما باید بدانیم که ما برای بیان درست افکارمان نیاز به زبانی غنی داریم. نداشتن دایره واژگان گسترده و محدود بودن ساخت های زبانی فردی باعث می شود که فرد در بیان افکار، احساسات دچار چالش و مساله شود. (در مورد درک دست شنیده ها،گفته ها و خوانده ها نیز البته همین اتفاق می فتد). نکته ی دوم این است که اساسا تفکر انتزاعی و پیچیده تر که ذهن انسان را متمایز از حیوانات می کند بواسطه ی زبان اتفاق می افتد. مفاهیمی مثل انسان، انسانی بودن یک اتفاق، انسانیت و … از جمله انتزاعاتی است که ویژه ی ذهن انسان است و بواسطه ی زبان اتفاق می افتد. و این به این معناست که اساس فکر انسان برپایه ی زبان شکل می گیرد. و باید گفت
که انسانی که همه ی ارزش آن به تفکر است تفکرش وابستگی به زبان دارد.
از زوایای دیگر و مختلفی نیز می توان به مقوله ی زبان و نقش آن در تفکر پرداخت در مقاله ی “نسبیت زبانی با رویکرد شناختی و …”مثالی را از لوریا و یوداویچ  بیان می کند. این دو نمونه هایی از دوقلو های پسر را در سن پنج سالگی که به علت فقدان تحریکات محیطی، مهارتهای شناختی و زبانی بسیار ضعیفی داشتند، گزارش کردند. آن ها  این دوقلو ها را در خانه های جدا از هم جای دادند. تنها به یکی از دوقلو ها آموزش ویژه زبانی داده شد،. مشاهدات نشان می داد که آن کودکی که آموزش زبانی دیده بود در انواع دیگر مسیرها به سرعت پیشرفت کرد. این مطالعه نشان می دهد که فراگیری زبان صرفاً نتیجه ی رشد شناختی نیست، بلکه رشد شناختی را ارتقاء می دهد. نمونه های زیادی نیز در مدرسه مشاهده کرده ایم که کودکانی که در سنین پایین تر مواجهه ی جدی تری با کتاب قصه داشته اند درک راحت تر و بهتری نیز در همه ی زمینه ها از جمله ریاضی، اجتماعیات و .. داشته اند (در آینده به چرایی و شرح این ادعا خواهیم پرداخت).

با توجه به نکاتی که اشاره شد می توان نتیجه گرفت که بستر ادبیات زبان است و زبان نقشی پررنگ در تفکر انسان ها ایفا می کند و می توان نتیجه گرفت هدف از زبان و در نهایت ادبیات شکل گیری تفکر و رشد شخصیت فردی افراد است نه اینکه ادبیات را بستری برای آموزش بدانیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: